

گاهی یک بوسه
یک نگاه کوتاه
یک لبخند
گونه ای سرخ از شرم نگاه
ضربانی تند
یک دوستت دارم با لکنت
عشق پنهان ترین پیدای عالم است...

تو را می خواهم برای پنجاه سالگی
شصت سالگی
هفتاد سالگی
تو را می خواهم برای خانه ای که تنهاییم
تو را می خواهم برای چای عصرانه
تلفن هایی که می زنند و جواب نمی دهیم
تو را می خواهم برای تنهایی
تو را می خواهم وقتی باران است
برای راهپیمایی آهسته ی دوتایی
نیمکت های سراسر پارک های شهر
تو را می خواهم برای
پرسه زدن های شب عید
نشان کردن یک جفت ماهی قرمز
تو را می خواهم
برای صبح
برای ظهر
برای شب
برای همه ی عمر...

خوشبخت ترینم
که تو یارم هستی
هر لحظه و همواره
کنارم هستی
ای علت خنده های
مستانه ی من
تو رونق
بستان بهارم هستی

وقتی کسی رو دوست داری حاضری جون فداش کنی
حاضری دنیارو بدی فقط یه بار نگاش کنی
به خاطرش داد بزنی ، به خاطرش دروغ بگی
رو همه چی خط بکشی، حتی رو برگ زندگی
وقتی کسی تو قلبته حاضری دنیا بد باشه...
فقط اونی که عشقته، عاشقیو بلد باشه
قید تموم دنیارو به خاطر اون میزنی
خیلی چیزارو میشکنی تا دل اونو نشکنی
متن درخواستی...

جهانم تویی
چنان دورت میگردم که هیچکس به این زیبایی جهانگردی را تجربه نکرده

یادش بخیـــــــــر... اون زمان میگفت نفسمی... بدون تو نمیتونم
حالا خودش دستگاه اکسیژن شده واسه بقیه

گاهی باید احساس نکنی، تا احساست کنند!
گاهی باید کسی باشی که نیستی، تا کسی که بودی باشی!
گاهی باید چشم ها را بست، تا تو را ببینند!
گاهی باید خوابید، تا شاید بیدارت کنند!
گاهی باید رفت، تا نبودنت احساس شود...

درد تنهایی کشیدن مثل کشیدن خطهای رنگی روی کاغذ سفید،
شاهکاری میسازد به نام دیوانـــــــــگی
و من این شاهکار را به قیمت همه فصلهای قشنگ زندگیم خریده ام
تو هر چه میخواهی مران بخوان...

لرزشی دارد دلم انگار دلتنگت شدم
خوب می دانی که من با عشوه ای خامت شدم
کاش می شد با غزل یک جرعه مهمانم کنی
نیست انگار دلت با من، که درمانم کنی
من که از چشمان مست تو غزل خوان گشته ام
هر دری را غیر تو بر روی این دل بسته ام
منتظر ماندم که شاید یک نظر بر من کنی
ترسم اندوه مرا از کاه چون خرمن کنی
خمره ای دارد دلم، از آب انگور تو پُر
خمره را بگشودم و اشعار من شد همچو دُر
شد شکر ریز از لبت لبهای گرم مست من
مثنوی سرریز شد با یک قلم در دست من

تا حالا دلت خواسته که همیشه و همه جا در کنار یکی باشی ؟..
تا حالا دلت خواسته به کسی بگی دوستت دارم ؟..
تا حالا دلت خواسته خودت رو برای کسی فدا کنی ؟..
تا حالا خدا رو به خاطر خلقت کسی ستایش کردی ؟..
به این میگن عشـــــــــــق... حس قشنگیه! مگه نه؟

تنهایم اما دلتنگ آغوشی نیستم
خسته ام ولی به تکیه گاه نمی اندیشم
چشمهایم تر هستند و قرمز، ولی رازی ندارم
چون مدتهاست دیگر کسی را خیلی دوست ندارم

حال که آمده ای، کمی بیش از نوشیدن یک فنجان چای
کمی بیشتر از یک، دو بوسه بمان
کمی بیشتر از یک آغوش، یک گفتگوی عاشقانه
من سالها بوسه به تو بدهکارم
می بینی برای بیشتر ماندنت چقدر بهانه های زیبا دارم...

متنفرم از انسان هایی که دیوار بلندت را می بینند، ولی به دنبال همان یک آجر لق میان دیوارت هستند که،
تو را فرو بریزند...!
تا تو را انکار کنند...!
تا از رویت رد شوند...!

نه نرو... صبر کن قرارمان این نبود باید سکه بیندازیم...
اگر شیر امد تردید نکن که دوستت دارم...
اگر خط امد مطمئن باش که دوستدارت هستم..
صبر کن سکه بیندازیم، اگر دوستت نداشتم...ان وقت برو

درست زمانی که سرت جای دیگری گرم است
دل من همینجا یخ میزند
چه فاصله زیادی است از سر تو تا دل من














من از خدا خواستم، نغمه هاي عشق مرا به گوشت برساند
تا لبخند مرا هرگز فراموش نكني و ببيني كه سايه ام به دنبالت است
تا هرگز نپنداري تنهايي. ولي اكنون تو رفته اي ،
من هم خواهم رفت فرق رفتن تو با من اين است كه من شاهد رفتن تو هستم


شكایت عشق ندیدی چشمهایم زیر پایت جان سپرد
آخر گلویم از صدای های هایت جان سپرد
آخر نفهمیدی صدایم بغض سنگینی به دوشش بود
به دوشش بود اما از جفایت جان سپرد
آخر نترسیدی بگوید عاشقی نفرین به آیینت كه از چشمان جادویت خدایت جان سپرد
آخر نمی دانی و می دانم كه می دانم نمی دانی كه دل در خواهش آن انزوایت جان سپرد
آخر چقدر عزلت نشینی از برای یار دلگیر است بخوان شعرم كه شعرم در هوایت جان سپرد
آخر ... فریاد





تنهایی عین آتش زیر خاکــــــستر است گـــــــاهی فـــــــکر میکنی تمـــــــــام شده ...
امّـــــا یــک دفــــعه همه وجودت را آتــــش مـــــــــــیزند ...

باید بدجنس باشی..!! تا عاشقت باشن……!!
باید خیانت کنی………!! ………. تا دیوونه ات باشن…!!
باید دروغ بگی……………!!……..تا همیشه تو فکرت باشن…!!
باید هی رنگ عوض کنی……!!…………..تا دوسِت داشته باشن…!!
اگه ساده ای …!!…اگه باوفایی…!!….اگه یک رنگی…!!………همیشه تنهایی…!


تعداد صفحات : 2