می نویسم از تو برای تو و دور از تو...
بدون هراس از خوانده شدن...
بگذار همه بدانند...
می نویسم برای تو...
برای تویی که بودنت را...
نه چشمانم میبیند...
و نه گوش هایم می شنود...
و نه دستانم لمس می کند...
تنها با شعفی صادقانه...
با دلم احساست می کنم...!
می نویسم از تو برای تو و دور از تو...
بدون هراس از خوانده شدن...
بگذار همه بدانند...
می نویسم برای تو...
برای تویی که بودنت را...
نه چشمانم میبیند...
و نه گوش هایم می شنود...
و نه دستانم لمس می کند...
تنها با شعفی صادقانه...
با دلم احساست می کنم...!
تو را می خواهم برای پنجاه سالگی
شصت سالگی
هفتاد سالگی
تو را می خواهم برای خانه ای که تنهاییم
تو را می خواهم برای چای عصرانه
تلفن هایی که می زنند و جواب نمی دهیم
تو را می خواهم برای تنهایی
تو را می خواهم وقتی باران است
برای راهپیمایی آهسته ی دوتایی
نیمکت های سراسر پارک های شهر
تو را می خواهم برای
پرسه زدن های شب عید
نشان کردن یک جفت ماهی قرمز
تو را می خواهم
برای صبح
برای ظهر
برای شب
برای همه ی عمر...
مرد که تو باشی
زن بودن خوب است
از میان تمام مذکرهای دنیا
فقط کافیست پای تو در میان باشد
نمیدانی برای تو خانوم بودن چه کیفی دارد!...
دیگر چه تفاوتی می کند، باز هم تنهام
تمام جمعه هامان یکرنگند، از سپیده دمانش تا چشمک آخرین ستاره
تمام پنجره هامان را بسته ایم، کسی هم در حوالی اندیشه هامان آفتابی نمی شود
تــمـام غـصـه هـا از هـمـان جـایـی آغـاز مـی شـونـد کـه …
تـرازو بـر مـی داری ، مـی افـتـی بـه جـان دوسـت داشـتـنـت!
انـدازه مـی گـیـری!
حـسـاب و کـتـاب مـی کـنـی!
مـقـایـسـه مـی کـنـی!
و خـدا نـکـنـد حـسـاب و کـتـابـت بـرسـد بـه آنـجـا …
کـه زیـادتـر دوسـتـش داشـتـه ای!
کـه زیـادتـر گـذشـتـه ای!
کـه زیـادتـر بـخـشـیـده ای!
بـه قـدر یـک ذره …!
یـک ثـانـیـه حـتـی …!
درسـت از هـمـانـجـاسـت کـه تـوقـع آغـاز مـی شـود
و تـوقـع آغـاز هـمـه رنـج هـایـی اسـت کـه بـه نـام عـشـق مـی بـریـم!